|
شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, :: 20:9 :: نويسنده : مسعود رحمانی
تلخ میگذرد...
روزهایی که قرار است از " تو " برای دلم انسانی معمولی بسازم!!! تلخ میگذرد... ![]() ![]() يكي بوديكي نبود واسه قديماست،
الان همه باشن و تونباشي انگارهيچكس نيست.
![]() ![]() شب از نیمه گذشت…
امشب هم نیامدی… من به تخت سرد خودپناه میبرم… تو به میان بازوان گرم او هجوم می بری… من با تنهاییم خوابیده ام… وتو با او همخواب شده ای… من اشک هایم را میبوسم… و تو از وجود او بوسه میگیری… من آرام به سایه ام میگویم: شب خوش همدم من… و تو در زیر گوشش میخوانی :شب ما آغاز شد عشــق من… ![]() ![]() وقتی تو نیستی
تمام دنیا هم که جمع باشند انگار یک چیز دنیا کم است آنقدر کم که تمام هستی زیر سوال می رود ![]() ![]() ﺗﺠﺴﻢﮐﻦ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺷﺐ ... ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ... ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﻣﻄﻤﺋﻦ ﺷﻮﯼﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ... ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﯼ،ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻫﺴﺖ ! ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ... ﻧﮕﺮﺍﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ،ﻧﮕﺎﻫﺖﮐﻨﺪ،ﺑﺒﻮﺳﺪﺕ،ﻧﺰﺩﯼﮐﺘﺮ ﺷﻮﺩ، ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍﮔﺮﻡ ﮐﻨﺪ،ﺑﮕﻮﯾﺪ : ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺰﯾﺰﻡ،ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻢ ... ﻭﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ... ﺧﻮﺩِﺧﻮﺩِ ﺯﻧﺪﮔﯿــــ ... ![]() ![]() هیچ چیز
درد این زخم لعنتی را آرام نمی کند جز گذاشتن سر رویِ سینه هایِ تـــــو . . . . بیا و فقط یکبار دیگر با آن چشمهای سیاه دلم را قرص کن به زندگی . . ! نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |